Introduction to the story of sweet blood. part :{۳}
گوجو با چهره ای عصبی از اتاق خارج شد و حتی پشت سرش هم نگاه نکرد .
به طور اتفاقی دست ساکارا زخم شده بود .
گوجو بوی خون را به راحتی حس میکرد
سمت ساکارا برگشت و خم شد و درست در مردمک چشمان ه ساکارا نگاه کرد و گفت:
_ میدونی رو اعصاب منی
ساکارا پوزخندی زد و با گوشه کت گوجو خون دستش را پاک کرد و گفت:
+ ولی تو چندش تری
گوجو اخمی کرد و گفت:
_ چندش تو هستی که خونت رو با کت من پاک میکنی.
ساکارا پوزخندی زد و با چشمان قرمز رنگ حیله گرانه اش به گوجو نگاه کرد و گفت:
_ تو هنوز اون چهره منو ندیدی .. کم کم میبینی مستر گوجو ساتورو
هر جفتشان با عصبانیت از اتاق خارج شدند .
ساکارا در قصر قدم میزد و به دنبال کتاب خانه
قصر بود تا اینکه سوکونا امد .
سوکونا تعظیمی کرد و گفت :
_ ملکه من ، آیا به کمک من احتیاج دارید ؟
ساکارا طبق معمول سرد و با غرور و تکبر گفت:
+ کتابخانه قصر کجاست؟
سوکونا گفت:
_ در قسمت شرقی عمارت ملکه من ..
ساکارا گفت:
+ خوبه .. تو دیگه میتونی بری
سوکونا تعظیمی کرد و رفت .
ساکارا با قدم های نسبتا کوتاه به سمت
کتابخانه قصر حرکت کرد .
به کتابخانه رسید ، در کتابخانه را باز کرد و با انبوهی از کتاب مواجه شد .
به سمت قفسه کتاب ها قدم برداشت و با چشم های قرمز رنگش اسم های کتاب ها رو میخواند و انگار دنبال کتاب خاصی بود .
بلاخره ایستاد و پوزخندی روی لبش جاری شد و کتاب مورد نظرش را پیدا کرد و کتاب را از قفسه کتاب ها برداشت و روی میز کنار پنجره
قرار داد و روی صندلی نشست.
کتاب رو با ارامش میخواند و از خواندن کتاب لذت میبرد .
در این هنگام گوجو بیرون از قصر بود و برای ردیابی الف ها تلاش میکرد.
گوجو به فوشیگورو خون اشام گفت:
_ چیزی پیدا کردید ؟
مگومی فوشیگورو گفت:
_ خیر سرورم ، به نظرم اون احمق ها جرات به اینجا آمدن رو ندارن .
گوجو با لحن جدی گفت:
_ ولی همون احمق به سرباز مورد اعتماد من حمله کردن .
گوجو و همه افراد به قصر برگشتن ، افراد ساکارا هم دور قصر رو نگهبانی میدادن تا
اتفاق بدی رخ نده چون هیچ چیز قابل پیش بینی نبود .
گوجو از پله ها بالا رفت و در کتابخانه را باز کرد ، ساکارا را دید در حال خفه کردن یک نفر از افراد گوجو بود .
گوجو دست ساکارا محکم گرفت و با عصبانیت گفت:
_ این چه جهنمی هست؟!
ساکارا دستش رو کشید و گفت:
+ این سوال رو من باید از تو بپرسم!
چطوری دستور قتل منو دادی وقتی یک قرار داد جادویی امضا کردیم ؟!
گوجو تعجب کرد و گفت :
_ قتل ؟ ..
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
به طور اتفاقی دست ساکارا زخم شده بود .
گوجو بوی خون را به راحتی حس میکرد
سمت ساکارا برگشت و خم شد و درست در مردمک چشمان ه ساکارا نگاه کرد و گفت:
_ میدونی رو اعصاب منی
ساکارا پوزخندی زد و با گوشه کت گوجو خون دستش را پاک کرد و گفت:
+ ولی تو چندش تری
گوجو اخمی کرد و گفت:
_ چندش تو هستی که خونت رو با کت من پاک میکنی.
ساکارا پوزخندی زد و با چشمان قرمز رنگ حیله گرانه اش به گوجو نگاه کرد و گفت:
_ تو هنوز اون چهره منو ندیدی .. کم کم میبینی مستر گوجو ساتورو
هر جفتشان با عصبانیت از اتاق خارج شدند .
ساکارا در قصر قدم میزد و به دنبال کتاب خانه
قصر بود تا اینکه سوکونا امد .
سوکونا تعظیمی کرد و گفت :
_ ملکه من ، آیا به کمک من احتیاج دارید ؟
ساکارا طبق معمول سرد و با غرور و تکبر گفت:
+ کتابخانه قصر کجاست؟
سوکونا گفت:
_ در قسمت شرقی عمارت ملکه من ..
ساکارا گفت:
+ خوبه .. تو دیگه میتونی بری
سوکونا تعظیمی کرد و رفت .
ساکارا با قدم های نسبتا کوتاه به سمت
کتابخانه قصر حرکت کرد .
به کتابخانه رسید ، در کتابخانه را باز کرد و با انبوهی از کتاب مواجه شد .
به سمت قفسه کتاب ها قدم برداشت و با چشم های قرمز رنگش اسم های کتاب ها رو میخواند و انگار دنبال کتاب خاصی بود .
بلاخره ایستاد و پوزخندی روی لبش جاری شد و کتاب مورد نظرش را پیدا کرد و کتاب را از قفسه کتاب ها برداشت و روی میز کنار پنجره
قرار داد و روی صندلی نشست.
کتاب رو با ارامش میخواند و از خواندن کتاب لذت میبرد .
در این هنگام گوجو بیرون از قصر بود و برای ردیابی الف ها تلاش میکرد.
گوجو به فوشیگورو خون اشام گفت:
_ چیزی پیدا کردید ؟
مگومی فوشیگورو گفت:
_ خیر سرورم ، به نظرم اون احمق ها جرات به اینجا آمدن رو ندارن .
گوجو با لحن جدی گفت:
_ ولی همون احمق به سرباز مورد اعتماد من حمله کردن .
گوجو و همه افراد به قصر برگشتن ، افراد ساکارا هم دور قصر رو نگهبانی میدادن تا
اتفاق بدی رخ نده چون هیچ چیز قابل پیش بینی نبود .
گوجو از پله ها بالا رفت و در کتابخانه را باز کرد ، ساکارا را دید در حال خفه کردن یک نفر از افراد گوجو بود .
گوجو دست ساکارا محکم گرفت و با عصبانیت گفت:
_ این چه جهنمی هست؟!
ساکارا دستش رو کشید و گفت:
+ این سوال رو من باید از تو بپرسم!
چطوری دستور قتل منو دادی وقتی یک قرار داد جادویی امضا کردیم ؟!
گوجو تعجب کرد و گفت :
_ قتل ؟ ..
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
۳.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.